چه خواهد کرد با ما عشق..؟

متن مرتبط با «هذیان» در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ نوشته شده است

فراتر از هذیان حتی!

  • "باز میروم به پاتوقمان در خیال و وهم" رو برویت نشسته ام و خیره شدم به چشم هات و ازشان گندم میچینم.خوب که از چیدن گندم سیر شدم،آرام آرام از سراشیبی مژه هات لیز میخورم پایین.قدم به قدم گونه هات را میبوسم.به لب هات که میرسم جانی تازه میکنم،شرابی مینوشم و باز راه می افتم.کوه شانه هات تنها بلندی دنیاست که  ترسی ازشان ندارم.پایین می آیم.پایین و پایین تر.لابلای انحنای انگشت هات لم میدهم.بند بندشان را بغل میکنم. ناگهان سقوط میکنم. فنجان قهوه را برمیداری. مینوشی. تمام که شد،بلند میشوی و میروی. تو سال هاست رفته ای و من سال هاست سقوط کرده ام و هوا سال هاست بارانی ست و فنجان خالی قهوه سال هاست روی میز مانده و کافه سال هاست تعطیل شده و  و  و +از خانه که می اییدستمالی سفیدپاکتی سیگارگزیده شعر فروغو تحملی طولانی بیاوراحتمال گریستن ما بسیار است ....میان راه فقط صدای تو نشانی ستاره بودکه راه را بی دلیلِ راه جسته بودیمبی راه و بی شمالبی راه و بی جنوببی راه و بی رویا ...من راه خانه ام را گم کرده اماسامی آسان کسانم رانامم رادریا و ..دیگر چیزی به ذهنم نمیرسد ..."سید علی صالحی"+بی آنکه ربطی بین هذیان بالا و شعرهای پایینش باشد؛"ناراحتم از اینهمه بی ربط"!, ...ادامه مطلب

  • چیزی در مایه های هذیان اعظم !

  • -کاش جان ادم ها مثل خانه بود.میشد کوبید و دوباره ساخت نه هزار بار.که تنها یکبار حتی -نیست؟ -هست؟ -هست. -نیست. -هست.همین خود تو چندبار توبه کردی و همه چز را هم مرتب کردی؟ -اما دوباره به هم ریختم. -کاش جان ادم ها نه مثل ساختمان،که مثلِ..نمیدانم مثل چه.مثل یک چیزی بود که میشد در تمیزی نگهش داشت.تا همیشه -نمیشود؟ -میشود. -میتوانی؟ -میتوانم. -توانسته ای؟ -نه -پس نگو.شاید نمیشود -میشود.حتی اگر هیچ کدام,هذیان ...ادامه مطلب

  • تو بگو هذیان،بگو شطحیات،بگو فی البداهه،بگو چرند.من میگویم هیچ..

  • حالا گیرم که دیگر این اتاقک خاک گرفته به روز نشود.اصلا هیچوقت هیچوقت به روز نشود.اتفاقی مگر میفتد؟نه.نه آسمانی به زمین می اید نه شبی روز میشود نه برگی از درختی میفتد و نه،و نه حتی دلی تنگ ...بیایم از چه بنویسم؟از خودم؟که چه بشود؟یا نه،مثلا از شهرم؟و این برج های بی روح سر به فلک کشیده که به قوطی کبریت مانندند و وقتی از کنارشان میگذرم صدای "ارغوان"قربانی را تا ته زیاد میکنم و باهاش تکرار میکنم:من در این گوشه که از دنیا بیرون استآسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیستاینطور نگاهم نکن.میدانم اول پاییز است و فصل عاشقی و شاعری.اما جان برای عاشقی ندارم.اصلا هر چ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها