تو بگو هذیان،بگو شطحیات،بگو فی البداهه،بگو چرند.من میگویم هیچ..

ساخت وبلاگ
حالا گیرم که دیگر این اتاقک خاک گرفته به روز نشود.اصلا هیچوقت هیچوقت به روز نشود.اتفاقی مگر میفتد؟
نه.نه آسمانی به زمین می اید نه شبی روز میشود نه برگی از درختی میفتد و نه،و نه حتی دلی تنگ ...
بیایم از چه بنویسم؟
از خودم؟که چه بشود؟
یا نه،مثلا از شهرم؟و این برج های بی روح سر به فلک کشیده که به قوطی کبریت مانندند و وقتی از کنارشان میگذرم صدای "ارغوان"قربانی را تا ته زیاد میکنم و باهاش تکرار میکنم:من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست
اینطور نگاهم نکن.میدانم اول پاییز است و فصل عاشقی و شاعری.اما جان برای عاشقی ندارم.اصلا هر چه لازم باشد من بگویم را قبل من گفتند.انوری به جای من گفته:جان در تن من چه کار دارد بی تو..؟
سعدی به جای من گفته:ای بی بصر!من میروم؟او میکشد قلاب را.
اصلا باشد.میدانم.میدانم هرکس حرفی دارد،همان حرفی که برای آن به دنیا آمده.حرفی دارد که نه کسی قبل آن زده نه بعد آن خواهد زد.اما من حتی خودم هم نمیدانم آن حرفی که برایش به دنیا آمدم چیست.فقط شدم شبیه طوطی ها که شعر حفظ میکنندو برای صاحبانشان میخوانندو آب و دانه جایزه میگیرند.نه.خوشحال نشو.صاحبی درکار نیست.شدم شبیه طوطی های بی صاحاب.حالا تو هی بگو نداریم طوطی ای که صاحب نداشته باشد.چه فرقی میکند تو چه بگویی اصلا؟من میگویم طوطی ای هستم که صاحب ندارم،تو بیا ثابت کن که نیستم اگر میتوانی.
حالا گیرم که سال پیش،بیست و هشت شهریور،کلی خندیدم و شاد بودم و روز تولدش بود.حالا گیرم که امروز بیست و هشت شهریور ککش هم نگزید که سال پیش بخاطر عشقی که بهش داشتیم چه سنگ تمامی برایش گذاشتیم و در جواب ویس تبریکم-دقت کن،ویس...یعنی حتی نبود که بغلش کنم..-فقط گفت "ممنونم"و تمام.حالافکرش را بکن که کادوی تولد سال پیشش را که پدرمان بخاطرش درامد گذاشتم روی پروفایلمو بازخواست شدم.خب که چه؟بنویسم که چه؟چه فایده وقتی کسی،وقتی کسانی که باید بخوانند نمیخوانند؟بنویسم یا ننویسم چه توفیری میکند؟
بیا اصلا با هم رو راست باشیم.میدانی،این اتاق که سهل است،حتی اگر همین فردا،خود من هم به روز نشوم و چشم باز نکنم آب از آب تکان نمیخورد.ته ته تهش محمدحسین و مامان و بابابزرگ و مامانبزرگ یا شاید نهایتا خاله سهیلا و خاله عطیه و فاطمه و ته تهش فرزانه و سحر برایم،یک روز،نه دوروز،نه اصلـــا چهل روز گریه میکنند.بعد قاب میشوم به دیوار بایک ربان سیاه.چه میشود مگر؟آب هم از آب تکان نمیخورد.
پس
پس
پس
هیچی...
ولش کن..
پسش با خودت.هر نتیجه ای میخواهی بگیر.چه فرقی میکند..؟
+بدترین درد این است که "تو"ت با "من"ت یکی شود.
به من نگویید دیوانه.بگویید تنها:)......

فاخته مثلا..

+به خواب هم نمیدیدم"دویست و بیستمین"این اتاقک عزیزم اینقدر غم آلود باشد...به خواب هم...
چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 193 تاريخ : جمعه 30 مهر 1395 ساعت: 1:36