چه خواهد کرد با ما عشق..؟

ساخت وبلاگ
امسال؟ سال غم‌های بزرگ، دغدغه‌های کوچک، جیب‌های خالی و آنفولانزاهای طولانی بود. امسال سال ترسیدن از گذشتن و هیچ نبودن و نشدن بود.  سال کار کردن اما کاری نکردن. دلخوشی پررنگ امسال - فارغ از آن‌ها که همیشه دلخوشی بودند و هستند - مدرسه و بچه‌هام بودند. تنها کسانی که من را از مرگ به علت احساس بیهودگی ممتد نجات می‌دادند. برای سال جدید کاش بیایم و بنویسم: از «هیچی بهتر از چیز بد و متوسطه» به «تلاش عیار آدم‌هاست، نه دستاوردهاشون» کوچ کردم. کاش تلاش‌گر باشم و ادامه‌دهنده. به جهنم اگر هیچی هم نشدم. تلاش‌گر و ادامه‌دهنده بودن قشنگ است، ارزشمند است، متواضعانه و به دور از های و هوی است، و البته نقد است. هرچقدر هم کم. شعار امسال: بخوانیم و بنویسیم. چه خواهد کرد با ما عشق..؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 5 فروردين 1403 ساعت: 21:05

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1402 ساعت: 14:54

آن‌چنان دل‌تنگم که حتی شَنیدن نامت به آنی و کم‌تر از آنی، ابرهای بهار را در چَشم هام می‌باراند.

«مرا وعده ی دیداری بده، در یک صبح» به بوسیدن خاک درِ کوی‌ت

چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 2:08

امسال را از تابستانش به خاطر می آورم. از بیم و امید توامانش، از سوختن پوستمان زیر آفتابش، به دنبال «سقفی که تن‌پوش پناه ما باشه». از ذوق و شوقمان بعد از آن که خدا آرزوی چندساله‌مان را بدل به چهاردیواری سبز ِ آن خیابان طولانی کرد. از کم های زیادمان، از قاب هایی که منِ همیشه خسیس در ثبت کردن، هیچکدامشان را از قلم نینداختم.  از تنفس بی واسطه ی O2، از انقلاب رفتن، باغ کتاب رفتن، انقلاب رفتن، باغ کتاب رفتن، و بی پایان بودن این چرخه ی دو مقصدی. از کرخت شدن ها، دراز کشیدن های بی پایان روبروی جعبه ی پیش تر جادویی و هرروز تهی تر از پیش. امسال را با اضطراب های پاییزی‌اش به خاطر می‌آورم. با سردرگمی ها، با باز کردن مشتی که بیست و چند سال سعی کردم پرش کنم و حالا باید بازش میکردم تا ببینم چه در چنته دارم. با روزهایی که تنها شوق دیدن دخترهام از رخت‌خواب کندم؛ تنها روزهایی که «صبح» را دیدم.  با از دست دادن کسی که تصور می‌کردم تا ابد زنده می‌ماند. با مرور کلماتش، صدایش، یادگاری‌هایش. امسال را با آسمان قاب شده در پنجره ی آشپزخانه گذراندم، با بوسیدن نورهای لم داده در جای‌جای لانه‌مان، با جنگ‌های بی پایانم در مصاف ظرف های نشسته و پرزهای بی پایان فرش ها و گردهای ثانیه افزون میزها. با فرو ریختن رفاقت هایی که گمان می‌کردم از جنس بتن‌اند. و آجرهای محتاط دوستی های غریب و جدید، که حتی هنوز از استعمال واژه ی «دوستی» برای توصیفشان حذر می‌کنم. با شکستن ها و دوباره وصله بند کردن ها. با زمستان گرم و مطبوعش، چای های چای خانه امام رضای غیرقابل وصفش و لباس بخت سفید و عزیزش.  با بودن انگشت شمار یاران ِ بهتر از آب روانم که قلبم را از مرز فروپاشیدن در معنای رفاقت، نجات حتمی دادند.  با دلتنگی چه خواهد کرد با ما عشق..؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 13:21

کجاست آن بارقه ی نوری که توان را چنان که به پاهام بدواند، که افت و خیز زیستن را از خاطر ببرم و تشنگی به رگ هام آن چنان سرازیر شود که دویدن را، بی ترس دویدن را، بی تردید دویدن را، بی خستگی دویدن را، جرعه جرعه بنوشم؟ 

چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 17 اسفند 1401 ساعت: 19:40

لابه‌لای بیست و چهارساعت ها، چهل بار از خودم می‌پرسم «همین؟» و انگار یادم می‌رود که پاسخ چقدر ترسناک است و زیر دلم را خالی می‌کند؛ نه از آن خالی شدن های بالای چرخ و فلک، از آن خالی شدن های کابوس های ارتفاع و سقوطم.  و پاسخ، باز همین است: «همین.» چطور می‌شود، کیلو کیلو خاطره که حتی هنگام یاداوری‌شان از فرط تعدد، حتما چندتاییش از قلم می‌افتد و فردا و پس فرداش یکهو به یاد می‌آید به «همین» سادگی با چهار تا دو نقطه، پرانتز، سر و تهش هم بیاید؟ همیشه  «همین» قدر ساده بود و من خبر نداشتم؟ یا حالا هنوز هم خبر ندارم؟ تا کی قرار است هرچه بی خبری‌ست در سبد قلب من جمع شود؟ اهان، یادم نبود. دیگر بی خبری هم واژه دقیقی نیست. فقط «همین.» دقیق است. همین.  چه خواهد کرد با ما عشق..؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 22:51

شکر، عمیقا شکر، بابت این پنجره ی وسیع و روشنی بخش ِ نویی که رو به روزهای در راهم گشودی.

که من همین سرگشتی و دویدن و حتی اضطراب این پنجره تازه را هم می‌بوسم. 

چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 109 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 22:51

به تازگی دریافته‌ام که هیچ‌چیز در جهان هستی، به قدر کلمات و در پی آن، نوشتن و ادبیات، تک به تک ِ سلول‌هام را روشن و سبز نمی‌دارد. یحتمل خیلی کندذهن به نظر می‌رسم که بعد از بیست و چند سال، به تازگی امری چُنین عیان و پیشِ‌چشم‌افتاده را فهم کرده‌ام، اما مقصود من از دریافت، یقینی بی چون و چراست؛ یقینی از ژرف ترین نقطه ی قلبم. حالا البته نمی‌خواهم فرض کندذهنی را ابطال کنم! فقط می‌خواهم بگویم که صِرف دریافت این امر، در تمام بیست و چند سال حیاتم، حتی آن زمان که هنوز سواد نداشتم، رخ داده بود. اما این باور، این اختلاف کیفیت عمیقی که حالا بین این عزیز داشتن و باقی دوست داشتنی هام می‌بینم را، هرگز، با این وضوح، لمس نکرده بودم.  چه خواهد کرد با ما عشق..؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 98 تاريخ : شنبه 14 آبان 1401 ساعت: 22:51

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 101 تاريخ : شنبه 14 آبان 1401 ساعت: 22:51

احساس میکنم فاخته ی درونم به جایی دور کوچ کرده. یا بزرگ شده و تغییر کرده (اصلا هم مهم نیست که فاخته ها جوجه مرغ نیستند و به آن معنا تغییر نمی‌کنند!) دلم نمیخواهد به این فکر کنم که مرده است، اما گمان میکنم که شاید دیگر هرگز به قلب و ذهن و دستم باز نگردد و این را نمیخواهم. فاخته را دوست دارم. بیش از هر من دیگری درون خودم. و خانه ی فاخته را، بیش از هر مامن دیگری برای خودم.  و اگر فاخته برای همیشه برود، این خانه هم برای همیشه مسکوت میشود، این را نمیخواهم. واقعا نمیخواهم.  چه خواهد کرد با ما عشق..؟...ادامه مطلب
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 154 تاريخ : شنبه 21 خرداد 1401 ساعت: 17:21