چه خواهد کرد با ما عشق..؟

متن مرتبط با «خوشا بحال شما که شاعری بلدید» در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ نوشته شده است

و می‌دانم که می‌دانی

  • آن‌چنان دل‌تنگم که حتی شَنیدن نامت به آنی و کم‌تر از آنی، ابرهای بهار را در چَشم هام می‌باراند. «مرا وعده ی دیداری بده، در یک صبح» به بوسیدن خاک درِ کوی‌ت بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نگو که این ها را تن‌ت بلد نیست. درد، از جان است؛ همیشه

  • کجاست آن بارقه ی نوری که توان را چنان که به پاهام بدواند، که افت و خیز زیستن را از خاطر ببرم و تشنگی به رگ هام آن چنان سرازیر شود که دویدن را، بی ترس دویدن را، بی تردید دویدن را، بی خستگی دویدن را، جرعه جرعه بنوشم؟  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک خبر کوتاه، که چند روزی‌ست قلبم مدام زیرنویسش میکند.

  • غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!________________________________یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حتی با فرض آن‌که کوچک، بزرگ نباشد.

  • و حالا، هرچند اعداد اثری بر شوق و سر ِ پر سودایم نگذاشته اند، اما دیگر به دنبال کلیات نمیدوم. دیگر اگر فرزانه در دفترم بنویسد "اولین فیلسوف زن مسلمان" قلبم تند نمیزد. من ایمان آوردم به هیبت جزئیات. ایمان آوردم به واژه ای کوچک، که روزی در یکی از کلاس هایم بگویم و یکی از دخترکانم برای همیشه به خاطر بسپاردش. حالا دیگر نمیخواهم در راهروی کوتاه ِ جلوی کلاس سوم دبیرستان، از خانم قاسمی بپرسم" خانم میشه با فلسفه منشا اثر شد؟" و پاسخش، نه ِ قاطعش، نگرانم کند. حالا میخواهم بگویم "اثر" در کانت و هایدگر و ابن سینا بودن خلاصه نمیشود. اثر، شاید تنها چند کلمه در پاسخ یکی از نامه های دخترکانم باشد. اثر شاید در یک آغوشِ از پس دعوایی طولانی با فرزند ِ هنوزْ در عدمم باشد. و حالا باور دارم، به سرایت آن آغوش، آن کلمه، آن واژه ی کوچک، در جای جای جهان. حالا دیگر جهانِ خیالم یک کلِ مبهمِ در تلاش برای یافتن تکه های خویش نیست؛ تکه هایی کوچک است که شاید اگر بتوانند با هم در صلح باشند، روزی تکه ای بزرگتر را متولد کنند.  حالا دیگر در جهان خیالم، نظریه پرداز نیستم. کتابی به نام "پشت دریاها شهری نیست" ندارم. من آنجا هم دیگر تنها اسماءم. یک اسماء کوچک، بسیار بسیار کوچک. که تکه هایی بسیار کوچک تر از خودش را رنگ میزند، اما آنچنان باوسواس، که تو گویی این تکه ی به غایت کوچک، همه ی عالم ممکنات است. +برای کسی که از وقتی دست راست و چپش را شناخته، قصد نجات جهان را داشته، احتمالا رسیدن به این نقطه بزرگترین دستاورد حیات کوتاه و کوچک و ساده اش باشد!  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • و آدمی را که بود؟

  • صدای باران قطع شده اما هنوز بوی باران در مشامم هست. به گمانم هیچ بویی را مثل بوی باران بلد نیستم. و همینجا هم لازم است بگویم که تو اگر رایحه بودی حکما بوی باران میشدی. خاصه وقتی بر خاک میبارد. و من چه میشدم؟ کاش من آن خاکی بودم که تو بر آن میباریدی. باز دوست داشتنت حواس ِ من ِ البته همیشه حواس پرت را پرت تر کرد! چه میخواستم بگویم؟ آها. میخواستم بگویم صدای باران قطع شده اما هنوز بوی باران در مشامم هست. نوشته های اندک بازماندگان در این سرسرا که بلاگ باشد را میخواندم و در سکوت ِ حزن انگیز و دلچسب خانه ، بی صدا، با خود میگفتم:" و آدمی چیست جز حیرانی و تکه هایی پراکنده از گذشته و جسمی در حال و ترسی در آینده؟" و آدمی کیست؟, ...ادامه مطلب

  • می‌فرماد که :

  • خسته ام از جانی ،که گرفتار ِ تن است. +عجیب خسته‌م از دستش.بیش از هر وقت دیگه ای, ...ادامه مطلب

  • سعی نکنید که سردربیاورید.شطح ِ ۲ شب‌به‌بعدی‌ ست

  • میدانی اینکه *دقیقا* بیست و دو خط بنویسی و در آنی پاکشان کنی یعنی چه؟یعنی دوباره هوای کندن به سر دارم.خدا بخیر کناد:) +آن ۲۲ خط هم البته شرحی از واقعه ای در رابطه با کندن بود.اما مجملش با اصل داستان هم‌آهنگ تراست.برای همین اینطور شد!:), ...ادامه مطلب

  • به خود، یا به رفیق؟مثل آنکه به A یا به A؟

  • "رفاقت به کیفیت است نه به کمیت." این جمله را روزی هزار بار باید بگویم تا وقتی از فرط دلتنگی و علاقه به رفیق، به فرزانه، دیوانه شدم و قهر کردم و زدم زیر میز رفاقتمان، نجات دهنده ام باشد. رفاقت دقیقا هم, ...ادامه مطلب

  • عنوان ندارد که!

  • مثل جزامی ها.در قرنطینه. هرروز هم وخیم تر.هرروز هم تنگ تر .., ...ادامه مطلب

  • بگذارید مرا تا که به پایان برسم

  • کاش آغوشی بود  و این من،به وسعت تمام دردهای تمام دقایق خودم،تمام دردهای تمام دقایق عزیزانم و تمام دردهای تمام دقایق همان ها که اسمشان را هم نمیدانم اما دردهاشان آتشم میزنند در انحصارش میباریدم. میباری, ...ادامه مطلب

  • دوران عوعوی شما گذشته اقایان!

  • من اشک های انقلاب را در دست های سیاه پسرک دست فروش مترو،در خنده های گریه زای دخترک گل فروش سر چهارراه،در شادی وحشت آور آن دختران اصفهانی که خودکشی کردند،در گونی پسر جوان معتاد دم سطل زباله دیدم. آهاااااای حاجیان تسبیح به دست یقه بسته!بخورید و ثانیه ب, ...ادامه مطلب

  • به قول شما "شیفت دیلیت"!

  • +دستت که به ذبح عادت کند تمام است!حالا تو بگو بک اسپیس من میگویم ذبح.تو اصلا هرچه میخواهی صدایش کن.فرقی نمیکند.تهش یکیست.تهش همین است که چهارده خط نوشتم و خواندم و پاک کردم... چند روز است هی باخودم میگویم:رب السکوت ابلغ من الکلام! یکی هم نیست بگوید پس دوباره ستون زدن اتاقت چه بود زن مومن؟, ...ادامه مطلب

  • و ماند شیعه که "قال امام صادق"داشت

  • یه نفر از امام صادق ع میپرسه :حسنه دنیا و اخرت که مومنین از خدا طلب میکنن(ربنا اتنا فی الدنیا حسنه..)چیه؟ حضرت میفرمایند که زن خوب در دنیا حوری در بهشت طرف خوشحال میشه و میره  یکی از شاگردانشون اومجا بودن اینو میشنون تعجب میکنن.میپرسند واقعا اینطوره؟ حضرت میفرمابند که برای او بله.اما حقیقت اینه که , ...ادامه مطلب

  • جوابیه که نه.

  • میدانی داستان از کجاست؟[بک اسپیس] بیا برویم قبل تر.تو چشم هات را ببند من برات تعریف‌ میکنم.دوتا چشم.دوتا ابرو.یک بینی.یک دهان.یک بدن.دو دست.دو پا. تصورش کردی؟ حالا یک نفر دیگر را تصور کن. حالا یک نفر دیگر.یک نفر دیگر.یک نفر دیگر.حالا میلیارد ها نفر را تصور کن.حالا میلیارد ها نفر را ضربدر میلیارد ها , ...ادامه مطلب

  • خودم هم نمیخوانمش حالا شما میخواهید بخوانید!؟

  • نه اینکه ندانم حرفم چیست و توی سرم چه واژه هایی وول میخورندنه اینکه ندانم چگونه باید بنویسمشاننه اینکه نخواهم بنویسمشان اما یک چیزی هست که مانع است و نمیدانم چیست.و برام مهم هم نیست که چیست.اما کلافه م از این همه ننوشتن و سر درد گرفتن از دست این واژه ها که هی لم میدهند گوشه ی مغزم و خواب و خوراک را , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها