بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

ساخت وبلاگ

این کنجی که من نشستم هیچ کس نیست

هیچ نوری هم نیست هرچند پرده ها را کنار زدم

هیچ صدایی هم نیست جز صدای این دکمه هایی که شدند صدای حلقم.

سلام

من خوب نمینویسم.مخصوصا نامه را.یعنی اصلا زبانم(؟)بند می آید

به جاش میگویم.یا از بر میکنم و میخوانم.

اما حالا که اینقدر ساکتم باید بنویسم تا دق نکردم

اینجا که منم [و زمان]پر است از تو

سرم پر است از شعر تنم پر از درد دلم پر است از حرف جانم پر است از عشق از عشق از عشق

و جهان پر است از خالی تو خالی خنده هات خالی چشم هات خالی صدات و قدم هات

و هیچ جاده ای،نه،هیچ جاده ای مرا به تو نمیرساند و هیچ فریادی به کار نمی آید

تمام حجم نبودنت آوار شده روی قلبم و مگر قلب من چقدر است؟که اگر راست باشد و اندازه  ی مچ دستم باشد خنده دار است کوچکیش.

دیدی؟دیدی دست هام چه کوچک است؟گرم است و افتاب سوخته و کوچک.و دلتنگ.

من باور دارم که دست ها خودشان دل دارند.چشم دارند.دیده ام که دلتنگ میشوند.دیده ام که میبینند و عاشق میشوند.دست من ندیده و عاشق شده اما.عاشق تویی ست که دستت را ندیده اما چشمت را دیده و عاشق دستت شده و دلتنگ است عجیب،زیاد،بی منتها.

گلویم مدت هاست زندگی بی بغض یادش رفته.البته خوب است ها.تنها نیست.بغض همخانه ی زیاد بدی نیست.ساکت است اما از تنهایی درش اورده. بدیش فقط این است که خیلی درشت هیکل است و گاهی که لم میدهد جای گلو را برای رسیدن به کارهاش تنگ میکند

اما چشم هام خودشانند و خودشان.از روز اول گفتمشان قدغن است هر نوع آب و جارویی.که فاش میکند اب و جارو همه چیز را.آن ها هم قبول کردند و همه ی کارشان انعکاس دادنت در جانشان است.

آخ..حرف از جان شد..[زمان.]

قدغن است .

زشت است ادم اینقدر از خودش بگوید.

حرف که من نیستم.حرف تویی.تو منی.تو همه ای

اما از چه بنویسم برات؟از چه بنویسم از تو؟؟

از چشم های ندیده ت یا صدای نشنیده ت یا دست های نگرفتت ؟

از حجم این همه بودن و نبودن ؟

که نمیشود از تو نوشت چون زبانی دیگر میخواهد و کسی دیگر.کسی که بفهمد جان با جانان فرق دارد.او با تو فرق دارد من با تو فرق دارد تو با تو فرق دارد.بداند و بتواند بگویدش.

تب ندارم.هم الان دست روی پیشانیم گذاشتم که مطمئن شوم.اما نشدم ها.تب همیشه حرارتش از پیشانی حس نیست.بعضی وقت ها از قلب است.دست روی سینه ات هم که بگذاری آنقدر حرارتش زیاد هست که بفهمی دارد میسوزد.دستمال خیس هم لازم ندارد.دست لازم دارد.دست جانانش را.

آخ عزیزِ جان.اخ که خدا میداند که سرم درد میکند از اینهمه شعر که دارند خودشان را به در و دیوار کله ام میکوبند که بپاشمشان روی این دکمه ها برای تو.و من نمیخواهم. نمیگذارم.نامه ها که شعر ندارند.

اصلا نامه ها چه دارند؟شرح حال؟قربان صدقه؟

کاش نامه نوشتن بلد بودم.

نه

کاش عاشق کردن بلد بودم

نه

کاش گشتن بلد بودم

من هیچ چیز بلد نیستم جانا.از همین است که ندارمت.تورا داشتن را بلد نیستم.تورا نداشتن را هم البته .. که اگر بلد بودم شب و روز و روز و شب اینطور نمیپیچیدم به خودم از نداشتنت.

من کتاب خواندم و نامه نوشتن یاد نگرفتم

شعر خواندم و عاشق کردن یاد نگرفتم

گم کردم و گشتن یاد نگرفتم

و دوری.دوری کشیدم و نداشتنت را یاد نگرفتم.

اما بلدم تعریفش کنم.

نداشتنت تاریک است.مثل این اتاق.نه،بیشتر.نداشتنت ترسناک است مثل جنگ جهانی دوم.

نداشتنت تلخ است مثل قهوه ی بدون شکر.

نداشتنت،نه،نداشتنت بد بو نیست.نداشتنت بوی یاس میدهد.[زمان]و تو میدانی که بوی یاس،حتی اسم یاس چقدر و چقدر و چقدر غمگینم میکند؟

نبودنت سرد است و تو چه میدانی سرما،حتی یک فوت کوچک، چه بلایی سر این پوست استخوان می اورد و چقدر تنش را نه،که جانش را مالامال از درد میکند

نبودنت طولانی ست به قد طول جاده ای نایافته که تورا به من برساند

اخ عزیز جان

کاش داشتمت

[آب و جارو]

داشتنت را تا بحال تجربه نکردم.اما فکرش هم قشنگ است.قشنگ به قد ستاره های کویر.قشنگ به قد بی پایانی کویر.لطیف به قد رمل های کویر.آمال گونه به قد عظمت کویر("قدر" بدون "ر" قشنگ تر نیست؟)

چرا تمام نمیشود این نامه نما؟

استفهامِ چه بود این؟سوالی که جوابش را بدانی اما بپرسیش استفهام چیست؟

من از جان دنیا تورا میخوام

از جان خودم تورا میخواهم

از جان تو هیچ نمیخواهم.

دوست دارم اینقدر دست هام روی این دکمه ها تاب بخورند تا از درد بیفتند.تا از درد جان دهند.مگر میشود دستی که هم [برق ها رفت..:)]دل دارد هم چشم،جان نداشته باشد؟نمیشود.

دوست دارم آنقدر این واژه هارا به هم ببافم تا یک بافتنی کج و کوله دربیاید به قد نبودنت.

آنقدر که قبل تمام شدن این نامه ی هجو بیایی.شاید فقط تو بتوانی کاری کنی این دست ها از تاب خوردن روی دکمه ها دل بکنند و در تن دست های تو آرام بگیرند و به قد دلتنگی هاشان استراحت کنند

آخ که حیف از اینکه نمیشود تا همیشه نوشت

حیف که نمی آیی و این نداشتن بی پایان است.

حیف که گفتیم"بلی"(الف مقصوره ی این دکمه ها کجا لم داده است پس؟)

حیف که گفت در رنج آفریدمتان

حیف که نامه اینطور شروع شد:به جوانی که به آرزوهایش نخواهد رسید

آه ای آرزوی نشسته بر بالا ترین شاخه ی درخت سیبِ این من کوچک..!

کاش برسی

کاش برسم

فاخته ی بال و پر ریخته..

+چقدر دقیقه تلف کردید اگر همش را خواندید.

+فکر کنید کسی نوشته که نمیشناسیدش.(که همین هم هست!)اگر خواندید -که کاش نخوانده باشید -برای دل خودتان بخوانید و دنبال مخاطب نگردید چون بی فایده ست

چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 193 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1396 ساعت: 23:43