کبوترهاهم دیگر صدای قدم هام را نمی شنوند

ساخت وبلاگ

از همان صبحی که ناگهان از خواب پریدم و نگرانی هام یکهو قد کشید،دقیقا از همان روز،تصمیم گرفتم نگران هیچ چیز نشوم.و نشدم.

اما امروز بعد ده ماه وقتی کبوترهای کوچه مان را دم باغچه ی روبه روی در خانه دیدم با نگرانی،ارام ارام قدم برداشتم تا مبادا از جایشان بپرند.(این نگرانی سابقه ی ده ساله دارد)و اینبار،برخلاف بچگی م- که تازه قدم هام کوچک بود اما پرنده ها میپریدند-آن ها با همان حالت دلبرانه به خوردن دانه هاشان ادامه دادند.

دیگر هیچ نگرانی ای در دلم نیست...


فاخته..

چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 205 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 12:43