و حالا که دورم آرام گرفت و به لطف الله همانی شد که به خواب هم نمیدیدم،علاوه بر یک خوشحالی بی انتها در هر دم و بازدمم،میبینم که چقدر و چقدر و چقدر خدارا ممنونم برای این تلخ ترین ده ماه زندگیم.و چقدر ناگوار میشد اگر این ده ماه در صفحه ی روزهام نبود.
آن هم برای منی که به خودی خود اهل کارهای بزرگ نیستم،بلکه همین توفیق های اجباری کمی از کوتولگی درم بیارد!
و حالا
از همه ی تلخی های آن ده ماه یک بار پیری لذیذ بر دوشم مانده و یک بار تلاش برای بزرگانه ترین حالت فکر کردن و از همه مهم تر یک بار حلاوت اضطرار.
و تو که هیچ،حتی من چه میدانم اضطرار واقعی یعنی چه..
و به حق اگر اضطرار نباشد وصل ممکن نیست.
هنوز هر شب فایل عزیزِ جانم را پلی میکنم و بلند -به وسعت شنوایی خودم-همراه حاج مرتضی میگویم :و اگر مقصد پرواز است،قفس ویران بهتر..
اما تو بدان که این زمزمه کجا و آن فریاد از عمق جان همین چند صباح پیش کجا.
میترسم از افتادن دوباره به دام بلاهای کوتوله..
از فکر به خریدن لباس جدید و دوربین جدید و کافه ی جدید و فیلم و کتاب جدید.
از افتادن دوباره روی سیکل معیوب روزمرگی.
هنوز آنقدر از عسر نگذشته که بخواهی برام چشم و ابرو نازک کنی و بگویی شب گریه های بغض های روزانه ش یادش رفته.نه.اما..فقدان دارد این زندگی بی درد.
و حالا باید بیفتم به دردهای بزرگ تر.حتی بزرگتر از ده ماه پیش..مثل سابق.یادت هست..؟
از درد های نبودن بابامرتضی م.از درد های فلسطین و لبنان و سوریه و عراق و بچه های چهارراه و فقرای آشغالگرد شهر..
باید بیفتم روی درد جانکاه نبودن مولام..جانم..جهانم..
من از روزمرگی و دردهای کوتوله متنفرم.متنفر..
+یک روز رابعه را دید که میگفت: وا اندوها! گفت: چنین گوی که وای از بی اندوهیا، که اگر اندوهگین بودی زهرت نبودی که نفس زدی.
(تذکره الاولیا)
فاخته..
+باز امروز شد حکایت آن روز.سر کلاس دیگر داشتم از خواب میمردم که یهو خودم را دیدم:))خواب از سرم پرید!
سیل برداشت ناگاه فریاد
فاخته کرد گم آشیانه...
(افسانه ی نیما)
چه خواهد کرد با ما عشق..؟...
ما را در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : eotagh8 بازدید : 170 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 12:43