امسال؟ سال غمهای بزرگ، دغدغههای کوچک، جیبهای خالی و آنفولانزاهای طولانی بود. امسال سال ترسیدن از گذشتن و هیچ نبودن و نشدن بود. سال کار کردن اما کاری نکردن. دلخوشی پررنگ امسال - فارغ از آنها که همیشه دلخوشی بودند و هستند - مدرسه و بچههام بودند. تنها کسانی که من را از مرگ به علت احساس بیهودگی ممتد نجات میدادند. برای سال جدید کاش بیایم و بنویسم: از «هیچی بهتر از چیز بد و متوسطه» به «تلاش عیار آدمهاست، نه دستاوردهاشون» کوچ کردم. کاش تلاشگر باشم و ادامهدهنده. به جهنم اگر هیچی هم نشدم. تلاشگر و ادامهدهنده بودن قشنگ است، ارزشمند است، متواضعانه و به دور از های و هوی است، و البته نقد است. هرچقدر هم کم. شعار امسال: بخوانیم و بنویسیم. بخوانید, ...ادامه مطلب
کجاست آن بارقه ی نوری که توان را چنان که به پاهام بدواند، که افت و خیز زیستن را از خاطر ببرم و تشنگی به رگ هام آن چنان سرازیر شود که دویدن را، بی ترس دویدن را، بی تردید دویدن را، بی خستگی دویدن را، جرعه جرعه بنوشم؟ بخوانید, ...ادامه مطلب
احساس میکنم فاخته ی درونم به جایی دور کوچ کرده. یا بزرگ شده و تغییر کرده (اصلا هم مهم نیست که فاخته ها جوجه مرغ نیستند و به آن معنا تغییر نمیکنند!) دلم نمیخواهد به این فکر کنم که مرده است، اما گمان میکنم که شاید دیگر هرگز به قلب و ذهن و دستم باز نگردد و این را نمیخواهم. فاخته را دوست دارم. بیش از هر من دیگری درون خودم. و خانه ی فاخته را، بیش از هر مامن دیگری برای خودم. و اگر فاخته برای همیشه برود، این خانه هم برای همیشه مسکوت میشود، این را نمیخواهم. واقعا نمیخواهم. بخوانید, ...ادامه مطلب
دیشب مهدیه متنی نوشت که بعد از خواندنش سرم لبریز کلمه شد. و به رغم اینکه ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه بود و مغزم خاموشی زده بود، اما نوشتم. و اینجا میگذارمش چون حقیقتا بی جا و مکان است و این اتاقک، پناه کلمات بی پناه! +اما من میگویم نخوانیدش، اگر خواستید متن مهدیه را که در ادامه هست بخوانید و بروید. اما حالا اگر خیلی اصرار داشتید و هیچ کار مهمی جز خواندن هذیان یک نفر را نداشتید، باز هم بهتر است اقلا اول متن مهدیه را بخوانید. تو را نمیدانم مهدیه، اما واژه ها گاهی بی اطلاع قبلی و استالین گونه، "مغزم را میدان مین [میکنند]" و بعد از خواندن تو، از همان گاه های بی اطلاع قبلی بود. و آنان در حالی دارند این بیچاره را به توپ میبندند که بعد از یک روز شلوغ، ساعت هاست خاموشی مطلق زده، پس اگر تیرها به در و دیوار خوردند من را ببخش! :) و حتی از آن بهتر، من را نخوان. اما من نمیتوانم نگویم، چون این دست ها مامورند و معذور. میدانی، تو فرزند خلف و فیلسوف جامعه ای، اما من فرزند ناخلف و تنبل و کوچک فلسفه. من پلی لیستم، لباس هایم، کتاب هایم و فیلم ها و یک عالمه "هایم" دیگرم، با تفاوت در مصادیق، شبیه تواند. اما هرچه فکر کردم دیدم هیچ واژه ای دربارهشان برای گفتن ندارم. من مثل دوستت حتی نمیتوانم نقطه ی آغازی تقویمی برای تناقضاتم بگویم. تناقضات من با من به دنیا آمدند. از همان لحظه که هم شیر مادرم را میخواستم، هم چشمم به اسباب بازی کنار تختم بود، هم خوابم می آمد. که گفته است که تناقض یعنی تفاوت دو گزاره با موضوع و محمول یکسان، در کم و کیف؟ که گفته است تناقض محال است؟ تناقض یعنی یک من و چندین هزار دلخواه همزمان و در ستیز یکدیگر. اگر تناقض محال است، انسان که ممتنع الوجود ترین موجود عالم است! و اصلا چه, ...ادامه مطلب
این صفحه ی سفید گواه است که ما همیشه تن ِ عمیق ترین کلماتمان را به دست ِ بک اسپیس بی رحم سپرده ایم, ...ادامه مطلب
1- بیایید اینجا و در «کلمهنگاری» شرکت کنید. و البته بدانید و آگاه باشید که این بهانه ای بود برای حظ بردن از نوشتههای کسانی چون شما! :) 2- در باب نوشتن، در حال گذران سختترین لحظات حیاتم تا به امروزم! من خیلی وقتها قلمم قهر کرده و اذیت شدهم و یکی خودم را زدم یمی این اتاق را یکی قلمم را، تا بالاخره بتوانم بنویسم. چرا که نوشتن از معدود دلایل بودنم هست. اما این روزها نه تنها نمیتوانم بنویسم، که حتی تلاشی برای توانستن هم نمیکنم! خیره خیره نشستهام و هیچ خبری از زد و خوردی هم نیست حتی. و چه از این بدتر؟ میدانی چه میگویم؟:) 3- این روزها برخلاف ظاهر زیبا و آرامشان، عمیقاً اضطرابآورند برایم. و خب طبق معمول اولین کسانی که بهشان التماس دعا دارم شمایید! :) -بیچاره اتاق. بعد مدت ها نیامدن، جوری آمدم که یحتمل حالا در دلش میگوید "همان نمیآمدی بهتر بود" -شاید یک روزی این پست وصله ناجور را پاک کردم. چه میدانم., ...ادامه مطلب
برای ۹۶ اتفاق ها را نوشتم برای ۹۷ خودم را و برای ۹۸ ، تورا مینویسم. ۹۸ عجیب بود، و سختی هاش هم عجیب و متفاوت بودند.فردی نبودند!انگار حزنی غریب روی تمام ِ جهان پهن شده بود و این هرچند ترسناک و تلخ به , ...ادامه مطلب
[آخرین باری که به واسطه ی خواندن، نوشته بودم ؛ بعد از سه دیدار بود.همین جا هم نوشته بودم.از فرط شیفتگی. و حالا سومین بار است که این کار را میکنم. و شاید به اعتبار ِ از بین رفتن آن دوی دیگر در سانحه ی , ...ادامه مطلب
Et mes rêves s'accrochent à tes phalanges + کلمه ها قدرتمند تر از تصور ما هستند., ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
امتحان تمام شده و در مسیر برگشت از دانشگاهم.امتحانم را بد دادم و این بی اهمیت ترین گزاره است. این مسیر برایم آشناست و پاهایم بی طلب از مغزم راهشان را میروند.آسمان ِ این مسیر زیاد است و من همیشه سر به , ...ادامه مطلب
اتاق جان!دیدی چی شد؟ دیروز دقیقا شدی هم سن ِ قبل ِ پاک شدنت!یعنی اگر پاکت نکرده بودم سنت دوبرابر بود الان! بله دوستان.من دیوونم.سوال بعدی؟, ...ادامه مطلب
-چون که واژه ها حیثیت دارند و این را بار ها گفته ام.چون که واژه ها حیثیت دارند و این را بار ها گفته ام، امشب، همین چند دقیقه ی پیش، فهمیدم که وقتی حوصله میکنم و واژه های قطار شده ی کسی را -خاصه اگر طو, ...ادامه مطلب
تقلا با تلاش فرق دارد.تلاش را کاری ندارم. میخواهم از تقلا بگویمت.بگویمت که تقلا خوب نیست و تو شاید حتی آن را از تلاش هم بهتر بلدی. تقلا وقتی ست که در آبی و رو به غرق شدن ، دست و پای آن وقتت میشود تقلا, ...ادامه مطلب
میدانی اینکه *دقیقا* بیست و دو خط بنویسی و در آنی پاکشان کنی یعنی چه؟یعنی دوباره هوای کندن به سر دارم.خدا بخیر کناد:) +آن ۲۲ خط هم البته شرحی از واقعه ای در رابطه با کندن بود.اما مجملش با اصل داستان همآهنگ تراست.برای همین اینطور شد!:), ...ادامه مطلب