چه خواهد کرد با ما عشق..؟

متن مرتبط با «دانلود آهنگ خسته ام از جانی که گرفتار تن است» در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ نوشته شده است

و می‌دانم که می‌دانی

  • آن‌چنان دل‌تنگم که حتی شَنیدن نامت به آنی و کم‌تر از آنی، ابرهای بهار را در چَشم هام می‌باراند. «مرا وعده ی دیداری بده، در یک صبح» به بوسیدن خاک درِ کوی‌ت بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نگو که این ها را تن‌ت بلد نیست. درد، از جان است؛ همیشه

  • کجاست آن بارقه ی نوری که توان را چنان که به پاهام بدواند، که افت و خیز زیستن را از خاطر ببرم و تشنگی به رگ هام آن چنان سرازیر شود که دویدن را، بی ترس دویدن را، بی تردید دویدن را، بی خستگی دویدن را، جرعه جرعه بنوشم؟  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک خبر کوتاه، که چند روزی‌ست قلبم مدام زیرنویسش میکند.

  • غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!________________________________یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عنوان ها ترسناک از آب درآمدند، پس لطفا این پست را بی عنوان بپذیرید

  • احساس میکنم فاخته ی درونم به جایی دور کوچ کرده. یا بزرگ شده و تغییر کرده (اصلا هم مهم نیست که فاخته ها جوجه مرغ نیستند و به آن معنا تغییر نمی‌کنند!) دلم نمیخواهد به این فکر کنم که مرده است، اما گمان میکنم که شاید دیگر هرگز به قلب و ذهن و دستم باز نگردد و این را نمیخواهم. فاخته را دوست دارم. بیش از هر من دیگری درون خودم. و خانه ی فاخته را، بیش از هر مامن دیگری برای خودم.  و اگر فاخته برای همیشه برود، این خانه هم برای همیشه مسکوت میشود، این را نمیخواهم. واقعا نمیخواهم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حتی با فرض آن‌که کوچک، بزرگ نباشد.

  • و حالا، هرچند اعداد اثری بر شوق و سر ِ پر سودایم نگذاشته اند، اما دیگر به دنبال کلیات نمیدوم. دیگر اگر فرزانه در دفترم بنویسد "اولین فیلسوف زن مسلمان" قلبم تند نمیزد. من ایمان آوردم به هیبت جزئیات. ایمان آوردم به واژه ای کوچک، که روزی در یکی از کلاس هایم بگویم و یکی از دخترکانم برای همیشه به خاطر بسپاردش. حالا دیگر نمیخواهم در راهروی کوتاه ِ جلوی کلاس سوم دبیرستان، از خانم قاسمی بپرسم" خانم میشه با فلسفه منشا اثر شد؟" و پاسخش، نه ِ قاطعش، نگرانم کند. حالا میخواهم بگویم "اثر" در کانت و هایدگر و ابن سینا بودن خلاصه نمیشود. اثر، شاید تنها چند کلمه در پاسخ یکی از نامه های دخترکانم باشد. اثر شاید در یک آغوشِ از پس دعوایی طولانی با فرزند ِ هنوزْ در عدمم باشد. و حالا باور دارم، به سرایت آن آغوش، آن کلمه، آن واژه ی کوچک، در جای جای جهان. حالا دیگر جهانِ خیالم یک کلِ مبهمِ در تلاش برای یافتن تکه های خویش نیست؛ تکه هایی کوچک است که شاید اگر بتوانند با هم در صلح باشند، روزی تکه ای بزرگتر را متولد کنند.  حالا دیگر در جهان خیالم، نظریه پرداز نیستم. کتابی به نام "پشت دریاها شهری نیست" ندارم. من آنجا هم دیگر تنها اسماءم. یک اسماء کوچک، بسیار بسیار کوچک. که تکه هایی بسیار کوچک تر از خودش را رنگ میزند، اما آنچنان باوسواس، که تو گویی این تکه ی به غایت کوچک، همه ی عالم ممکنات است. +برای کسی که از وقتی دست راست و چپش را شناخته، قصد نجات جهان را داشته، احتمالا رسیدن به این نقطه بزرگترین دستاورد حیات کوتاه و کوچک و ساده اش باشد!  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • محتوای این پست تمام نشده پاک شد. پس عنوان هم باید به سرنوشتی مشابه دچار شود

  • این صفحه ی سفید گواه است که ما همیشه تن ِ عمیق ترین کلماتمان را  به دست ِ بک اسپیس بی رحم سپرده ایم, ...ادامه مطلب

  • و آدمی را که بود؟

  • صدای باران قطع شده اما هنوز بوی باران در مشامم هست. به گمانم هیچ بویی را مثل بوی باران بلد نیستم. و همینجا هم لازم است بگویم که تو اگر رایحه بودی حکما بوی باران میشدی. خاصه وقتی بر خاک میبارد. و من چه میشدم؟ کاش من آن خاکی بودم که تو بر آن میباریدی. باز دوست داشتنت حواس ِ من ِ البته همیشه حواس پرت را پرت تر کرد! چه میخواستم بگویم؟ آها. میخواستم بگویم صدای باران قطع شده اما هنوز بوی باران در مشامم هست. نوشته های اندک بازماندگان در این سرسرا که بلاگ باشد را میخواندم و در سکوت ِ حزن انگیز و دلچسب خانه ، بی صدا، با خود میگفتم:" و آدمی چیست جز حیرانی و تکه هایی پراکنده از گذشته و جسمی در حال و ترسی در آینده؟" و آدمی کیست؟, ...ادامه مطلب

  • برای ادامه ی حیات

  • یک شیشه ی کوچک ِ نامرئی دارم و هربار که برای تکاندن سفره پنجره را باز میکنم، سریع مقداری هوای پاییزی در آن میریزم و سفت درش را میبندم، برای تنفس در ساعات ِ بی پایان ِ قرنطینگی., ...ادامه مطلب

  • پیش‌نامه

  • سلام عزیزِ جان ِ مادر حالت خوب است؟حکما خوب است. چون تو هنوز در بهترین نقطه ی عالمی . و اصلا چه خبر داری از این عالَم ِ بی سر و سامان ِ آشفته تر از همیشه ... امروز یا حتی از چند روز پیش سرم برای نوشتن, ...ادامه مطلب

  • اصل ِ نامه

  • سلام عزیزِ جان ِ مادرراستش دیرزمانی منتظر بودم تا در شرایط ایده آل سراغ نوشتن این نامه بیایم ، اما کلمات کم کم دارند بساطشان را جمع میکنند و از سرم کوچ میکنند به سری دیگر. برای همین هم حالا ، حتی با ا, ...ادامه مطلب

  • از ۹۸ ، و بیشتر از تو

  • برای ۹۶ اتفاق ها را نوشتم برای ۹۷ خودم را  و برای ۹۸ ، تورا مینویسم. ۹۸ عجیب بود، و سختی هاش هم عجیب و متفاوت بودند.فردی نبودند!انگار حزنی غریب روی تمام ِ جهان پهن شده بود و این هرچند ترسناک و تلخ به , ...ادامه مطلب

  • از سری پست های نه از جنس ِ اتاق!

  • اتاق جان!دیدی چی شد؟ دیروز دقیقا شدی هم سن ِ قبل ِ پاک شدنت!یعنی اگر پاکت نکرده بودم سنت دوبرابر بود الان! بله دوستان.من دیوونم.سوال بعدی؟, ...ادامه مطلب

  • می‌فرماد که :

  • خسته ام از جانی ،که گرفتار ِ تن است. +عجیب خسته‌م از دستش.بیش از هر وقت دیگه ای, ...ادامه مطلب

  • با تجدید ِ مراتب ِ احترام ..! اما

  • عالَم امکان ِ فرار ِ از خود را کم دارد ..., ...ادامه مطلب

  • وصف این روزهام ...

  • مارا به جبر هم که شده سر به راه کن خیری ندیده ایم از این اختیارها   +ثبت: سر کلاس ِ قرون وسطی/ مبحث ِ دیدگاه بوئتیوس نسبت به جبر و اختیار!تاریخ و ساعت هم که بیان خودش زحمتش را می کشد!, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها