چه خواهد کرد با ما عشق..؟

متن مرتبط با «حد یک به توان بی نهایت» در سایت چه خواهد کرد با ما عشق..؟ نوشته شده است

چند کلمه‌ی خودمانی و بی‌حوصله من باب آن چه سررسیدها می‌گویند.

  • امسال؟ سال غم‌های بزرگ، دغدغه‌های کوچک، جیب‌های خالی و آنفولانزاهای طولانی بود. امسال سال ترسیدن از گذشتن و هیچ نبودن و نشدن بود.  سال کار کردن اما کاری نکردن. دلخوشی پررنگ امسال - فارغ از آن‌ها که همیشه دلخوشی بودند و هستند - مدرسه و بچه‌هام بودند. تنها کسانی که من را از مرگ به علت احساس بیهودگی ممتد نجات می‌دادند. برای سال جدید کاش بیایم و بنویسم: از «هیچی بهتر از چیز بد و متوسطه» به «تلاش عیار آدم‌هاست، نه دستاوردهاشون» کوچ کردم. کاش تلاش‌گر باشم و ادامه‌دهنده. به جهنم اگر هیچی هم نشدم. تلاش‌گر و ادامه‌دهنده بودن قشنگ است، ارزشمند است، متواضعانه و به دور از های و هوی است، و البته نقد است. هرچقدر هم کم. شعار امسال: بخوانیم و بنویسیم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سال ِ یک.

  • امسال را از تابستانش به خاطر می آورم. از بیم و امید توامانش، از سوختن پوستمان زیر آفتابش، به دنبال «سقفی که تن‌پوش پناه ما باشه». از ذوق و شوقمان بعد از آن که خدا آرزوی چندساله‌مان را بدل به چهاردیواری سبز ِ آن خیابان طولانی کرد. از کم های زیادمان، از قاب هایی که منِ همیشه خسیس در ثبت کردن، هیچکدامشان را از قلم نینداختم.  از تنفس بی واسطه ی O2، از انقلاب رفتن، باغ کتاب رفتن، انقلاب رفتن، باغ کتاب رفتن، و بی پایان بودن این چرخه ی دو مقصدی. از کرخت شدن ها، دراز کشیدن های بی پایان روبروی جعبه ی پیش تر جادویی و هرروز تهی تر از پیش. امسال را با اضطراب های پاییزی‌اش به خاطر می‌آورم. با سردرگمی ها، با باز کردن مشتی که بیست و چند سال سعی کردم پرش کنم و حالا باید بازش میکردم تا ببینم چه در چنته دارم. با روزهایی که تنها شوق دیدن دخترهام از رخت‌خواب کندم؛ تنها روزهایی که «صبح» را دیدم.  با از دست دادن کسی که تصور می‌کردم تا ابد زنده می‌ماند. با مرور کلماتش، صدایش، یادگاری‌هایش. امسال را با آسمان قاب شده در پنجره ی آشپزخانه گذراندم، با بوسیدن نورهای لم داده در جای‌جای لانه‌مان، با جنگ‌های بی پایانم در مصاف ظرف های نشسته و پرزهای بی پایان فرش ها و گردهای ثانیه افزون میزها. با فرو ریختن رفاقت هایی که گمان می‌کردم از جنس بتن‌اند. و آجرهای محتاط دوستی های غریب و جدید، که حتی هنوز از استعمال واژه ی «دوستی» برای توصیفشان حذر می‌کنم. با شکستن ها و دوباره وصله بند کردن ها. با زمستان گرم و مطبوعش، چای های چای خانه امام رضای غیرقابل وصفش و لباس بخت سفید و عزیزش.  با بودن انگشت شمار یاران ِ بهتر از آب روانم که قلبم را از مرز فروپاشیدن در معنای رفاقت، نجات حتمی دادند.  با دلتنگی , ...ادامه مطلب

  • زمستان آفتابی ِ صفر یک

  • شکر، عمیقا شکر، بابت این پنجره ی وسیع و روشنی بخش ِ نویی که رو به روزهای در راهم گشودی. که من همین سرگشتی و دویدن و حتی اضطراب این پنجره تازه را هم می‌بوسم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک خبر کوتاه، که چند روزی‌ست قلبم مدام زیرنویسش میکند.

  • غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!________________________________یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عنوان ها ترسناک از آب درآمدند، پس لطفا این پست را بی عنوان بپذیرید

  • احساس میکنم فاخته ی درونم به جایی دور کوچ کرده. یا بزرگ شده و تغییر کرده (اصلا هم مهم نیست که فاخته ها جوجه مرغ نیستند و به آن معنا تغییر نمی‌کنند!) دلم نمیخواهد به این فکر کنم که مرده است، اما گمان میکنم که شاید دیگر هرگز به قلب و ذهن و دستم باز نگردد و این را نمیخواهم. فاخته را دوست دارم. بیش از هر من دیگری درون خودم. و خانه ی فاخته را، بیش از هر مامن دیگری برای خودم.  و اگر فاخته برای همیشه برود، این خانه هم برای همیشه مسکوت میشود، این را نمیخواهم. واقعا نمیخواهم.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • محتوای این پست تمام نشده پاک شد. پس عنوان هم باید به سرنوشتی مشابه دچار شود

  • این صفحه ی سفید گواه است که ما همیشه تن ِ عمیق ترین کلماتمان را  به دست ِ بک اسپیس بی رحم سپرده ایم, ...ادامه مطلب

  • در مدح ِ بیشتر بودن، و نه هیچ چیز دیگر

  • [این متن آنچنان که باید در تنور ذهن پخته نشده اما چنان ناگهانی بر قلب و دستم هجوم آورد که چاره ای جز روشن کردن این ماسماسک و پهن کردن انگشتان بر دکمه های کیبورد برایم باقی نگذاشت.] چند دقیقه ی پیش ، بعد از دیدن صفحه ی پابلیک دوستی در اینستاگرام ، با خودم گفتم " اما تو گسترش جهان صغیر را به کبیر ترجیح میدهی. این را بعد از بیست سال بودن با تو فهمیده ام." آن دوست در صفحه ی پابلیک تازه راه اندازی شده اش هزار و خرده ای "دنبال کننده" دارد:). گاهی آن را قفل و گاهی باز میکند. و آن زمان که باز میکند میبینم که متن های پست هاش متن هاییست که من در همین یک سال اخیر چندین بار آن ها را دیده و خوانده ام. الغرض ، با ساختن این صفحه چه در درون او تغییر میکند؟ در خودش ، در افکارش ، در باورهاش و در قلمش حتی؟ اگر این هزار و خرده ای بشوند صد هزار و خرده ای چطور؟ آن گاه چه رخ میدهد؟ در درون او و یا حتی در عالم خارج؟ میدانی؟ ما سال هاست داریم گول میخوریم. قبل ما هم دیگرانی به شکل هایی دیگر گول خورده اند اما بعضی هم قسر در رفته اند. حالا ولی قسر در رفتن کار حضرت فیل است. ما بازی میخوریم. بازی چیزهایی را که حتی اندک وجودی هم ندارند و اگر هستند ، به واسطه ی بودن ماست، و ما آن چنان این را فراموش کرده ایم که تصور زندگی بدون آن ها برایمان نزدیک به محال است.ما بی آن ها دچار بحران های وحشتناکی میشویم و قطعا زندگی مان دیگرگونه خواهد شد.   چه میگفتم؟ از جهان صغیر و کبیر حرف میزدم. جهان صغیر وجود ماست و جهان کبیر عالمی که در بستر آنیم. و حالا ، این موجودات ِ بی وجودی که مارا و جهانمان را در بر گرفته اند که اند؟ چه اند؟ چه چیزی را بهتر میکنند؟ این بی وجود ها جز کاهش ممتد ِ هر وجودی چه خاصیتی دارند؟ ما را کوچک میکنند و جهان مارا به نابودی نزدیک تر. این ها را منی میگویم که از کودکی وسیله ی بازی ام ، وسیله ی شادی ام ، وسیله ی پیشرفتم را حتی ، در همین موجودات دیدم. و به آن ها وابسته ام. اما همیشه تلاشم را کرده ام که من سوارشان باشم نه آن ها سوار من. هرچند آنقدر ها هم موفق نبودم اما همین آگاهی خودش مثل یک ترمز است.ترمزی برای بیش از حد سواری ندادن به این بی وجود ها. فکرش را بکنید، اگر زمان ابن سینا و فارابی و ملاصدرا و که و که تکنولوژی همچون حالا بود چه میشد؟ آن ها به جای پیدا کردن کتاب ها پی دی اف آن ها را , ...ادامه مطلب

  • حاوی خطوطی بی هیچ‌گونه ارزشی

  • 1- بیایید اینجا و در  «کلمه‌نگاری» شرکت کنید. و البته بدانید و آگاه باشید که این بهانه ای بود برای حظ بردن از نوشته‌های کسانی چون شما! :) 2- در باب نوشتن، در حال گذران سخت‌ترین لحظات حیاتم تا به امروزم! من خیلی وقت‌ها قلمم قهر کرده و اذیت شده‌م و یکی خودم را زدم یمی این اتاق را یکی قلمم را، تا بالاخره بتوانم بنویسم. چرا که نوشتن از معدود دلایل بودنم هست. اما این روزها نه تنها نمیتوانم بنویسم، که حتی تلاشی برای توانستن هم نمیکنم! خیره خیره نشسته‌ام و هیچ خبری از زد و خوردی هم نیست حتی. و چه از این بدتر؟ میدانی چه می‌گویم؟:) 3- این روزها برخلاف ظاهر زیبا و آرامشان، عمیقاً اضطراب‌آورند برایم. و خب طبق معمول اولین کسانی که بهشان التماس دعا دارم شمایید! :) -بیچاره اتاق. بعد مدت ها نیامدن، جوری آمدم که یحتمل حالا در دلش میگوید "همان نمی‌آمدی بهتر بود" -شاید یک روزی این پست وصله ناجور را پاک کردم. چه میدانم., ...ادامه مطلب

  • از ۹۸ ، و بیشتر از تو

  • برای ۹۶ اتفاق ها را نوشتم برای ۹۷ خودم را  و برای ۹۸ ، تورا مینویسم. ۹۸ عجیب بود، و سختی هاش هم عجیب و متفاوت بودند.فردی نبودند!انگار حزنی غریب روی تمام ِ جهان پهن شده بود و این هرچند ترسناک و تلخ به , ...ادامه مطلب

  • حبیبتی ...

  • مَالِی وَقَفتُ عَلَى القُبُورِ مُسَلِّماًقَبرَ الحَبِیبِ فَلَم یَرُدَّ جَوَابِی‏ أَ حَبـِیـبُ مَا لَـکَ لَا تَـرُدُّ جَـوَابَـنَاأَنَسِیتَ بَعدِی خُلَّةَ الأَحبَاب‏ چه شده در کنار قبر تو سلام می کنم ولی جوابی نمی شنوم؟ای حبیب من چه شده که جواب ما را نمی‌دهی؟ آیا دوستی هامان فراموشت شده؟ +و بعضی سال ها ، روضه ها سنگین تر میشوند.نه ! هر سال روضه ها سنگین تر از سال قبل میشوند ..., ...ادامه مطلب

  • ۱۴ بهمن

  • Et mes rêves s'accrochent à tes phalanges   + کلمه ها قدرتمند تر از تصور ما هستند., ...ادامه مطلب

  • به تو

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • عنوانی نمیتواند بار این غم را بکشد!

  • امتحان تمام شده و در مسیر برگشت از دانشگاهم.امتحانم را بد دادم و این بی اهمیت ترین گزاره است. این مسیر برایم آشناست و پاهایم بی طلب از مغزم راهشان را میروند.آسمان ِ این مسیر زیاد است و من همیشه سر به , ...ادامه مطلب

  • دیوانگی زین بیشتر؟ *

  • از شراب عشق نوشید.تلخ بود اما مست شد.تن داد، به عشق. پس از آن، هر بار که مرور میکرد، تلخی را به یاد نمی آورد اما مستی را چرا.نه فقط در یاد، که در تک تک سلول هاش جریان پیدا میکرد.مستی را میگویم.اما شرا, ...ادامه مطلب

  • به خود

  • تقلا با تلاش فرق دارد.تلاش را کاری ندارم. میخواهم از تقلا بگویمت.بگویمت که تقلا خوب نیست و تو شاید حتی آن را از تلاش هم بهتر بلدی. تقلا وقتی ست که در آبی و رو به غرق شدن ، دست و پای آن وقتت میشود تقلا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها