لابهلای بیست و چهارساعت ها، چهل بار از خودم میپرسم «همین؟» و انگار یادم میرود که پاسخ چقدر ترسناک است و زیر دلم را خالی میکند؛ نه از آن خالی شدن های بالای چرخ و فلک، از آن خالی شدن های کابوس های ارتفاع و سقوطم. و پاسخ، باز همین است: «همین.» چطور میشود، کیلو کیلو خاطره که حتی هنگام یاداوریشان از فرط تعدد، حتما چندتاییش از قلم میافتد و فردا و پس فرداش یکهو به یاد میآید به «همین» سادگی با چهار تا دو نقطه، پرانتز، سر و تهش هم بیاید؟ همیشه «همین» قدر ساده بود و من خبر نداشتم؟ یا حالا هنوز هم خبر ندارم؟ تا کی قرار است هرچه بی خبریست در سبد قلب من جمع شود؟ اهان، یادم نبود. دیگر بی خبری هم واژه دقیقی نیست. فقط «همین.» دقیق است. همین. بخوانید, ...ادامه مطلب
-چون که واژه ها حیثیت دارند و این را بار ها گفته ام.چون که واژه ها حیثیت دارند و این را بار ها گفته ام، امشب، همین چند دقیقه ی پیش، فهمیدم که وقتی حوصله میکنم و واژه های قطار شده ی کسی را -خاصه اگر طو, ...ادامه مطلب
هوای امروز را دیدی؟ بهاری بود،دونفره بود.بوی عید می داد. و تو،بهتر از هر کسی،میدانی که هوای عید چقدر دلتنگم میکند و چقدر یادم می اندازد که چقدر است که نیستی.. حالا تازه امروز که جمعه هم بود.. حالا تازه امشب که شام غریبان هم بود.. حق دارم امشب تمام شوم نه؟.. +آغاز سوختن از در و دیوار نیست آغاز سوختن از قدرت نیافتن اسلام است... +فکری ام باز،که اگر آن روز آن در نمی سوخت حالا بودید...حالا چقدر همه چیز بی حد و مرز زیبا بود.. فاخته.., ...ادامه مطلب